السلام ای غدیر! مَهبَط عشق!
مقصد دولت مسلّط عشق!
السلام ای غدیر! مقصد یار!
وی گلافشان ز موجموج بهار!
چه بهاری توراست؟ كز خُم تو
مست عشقیم در تلاطم تو؟
تشنگان ولایتیم همه
عطش بینهایتیم همه
لب خشكم ارگ ترَك خوردهست
غیرتم بارها محك خوردهست
قصه اهل كوفه بودن چیست؟
مست آب و علوفه بودن چیست؟
لب، اگر تر كند علی (ع)، تیغیم
حنجرِ عارفانه تبلیغیم
از ولایت هر آن كه دم نزند
نفس از بام صبحدم نزند
عشق را وقت استماع رسید
وحی در «حجةالوداع» رسید
ما علی (ع) را گرفتهایم هنوز
تا نبی (ص) را چو خویش، گُم نكنیم
از سبو می زدیم تا دیگر
جام را در شراب خُم نكنیم
ورنه «مروان»، «معاویه»، «هارون»
همگی از نبی (ص) سخن گویند
من، ولی، دستِ آن كسان بوسم
كز نبی (ص) زینبی (س) سخن گویند
غیر آل علی (ع) كه میداند؟
دین احمد، به تیغ، پابرجاست
حقِّ بدعتگذار، شمشیر است
جایِ احساس و عشق، دیگر جاست
«ابن ملجم» نكشت، مولا را
مرگ، طاقت نداشت پیش علی (ع)
همه گفتند: امام را كشتند
لیك زنده است تا همیشه علی (ع)
لفط بر لفظ، من نمیبافم
هر طرف بنگرم، علی (ع) بینم
نه در آن كوچه یا در این خانه
هركجا بگذرم، علی (ع) بینم
اوست نوری زلامكان و زمان
كه جهان در شعاعهاش، گُم است
گر به دنبال دیدن اویی
عكسش افتاده در «غدیر خُ«» است
شیعه، سنیترین مذهبهاست
زان كه سنت، ملاك هر شیعهست
زین سبب هركه اهل سنت شد
دم ز حیدر زند، اگر شیعهست
سنی و شیعه را اگر فرقیست
اندك است آن چنان كه دشنه و تیغ
هر دو در قلب خصم، خواهد شد
تا كه خورشید، سرزند زستیغ
آفتاب، آفتابِ اسلام است
بر سرِ ی، سرِ حسین (ع) ببین
دین، به تیغ دو تیغه، مدیون است
«خیبر» و «خندق» و «حنین» بین
ذوالفقارِ ستیز! مولا
كوفیانه را به قعرِ گور فرست
جوشِ رجّالههاست از شش سو
سیصد و سیزده غیور فرست
همرهانم! برادران! دیریست
دشمنان، در كمین ما هستند
نه به دنبال، شوكت مایند
در پی مسخ دین ما هستند
بین ما، تا شكاف اندازند
فرقهها ساختند، بیهوده
اشتراكات را نهان كردند
چون چراغی كه میزند دوده
روشنایی بجو، كه تاریكی
تیه گمراهی است باور كن
مصطفی، آن كه ماه كامل ماست
هم ستاره علیست، آری چون،
علی (ع) آیینه خداوند است
عشق از او، انعكاس مییابد
نور، بر گِرِد قامتش پیچد
ماهِ من، ناشناس میتابد
یاد كن خلوتِ فقیران را
در شبِ سرِ یثرب و كوفه
گریهها، گریههای مولاوار
رازها، رازهای مكشوفه
پرده برداشت حیدر از اسرار
هرچه بود و نبود، با من گفت
غصهها را و زخمها را سرخ
دردها را كبود، با من گفت
بعد از آن صحبت غریبانه
اسمان را بنفش، میبنیم
آخرین مرد، خواهد آمد و من
آسب و تیغ و درفش، میبینم
آخرین مرد، آخرین امید
آخرین حامی ولایت حق
آخرین گردبادِ نورانی
انتشار عدالت مطلق
نادر بختیاری